و من فکر می کردم که سال دارد می گردد. روی تمام اتفاق های پارسال.
همه ی حرف ها را قبلا آدم های دیگر زده اند. باور کن. حالا هرچقدر به پیچیدگی های زبانی ایمان داشته باشیم، باز هم جهان خالی شده از مفاهیم جدید و همه ی حرف ها را قبلا، یک جایی، توی عمق تاریخ، آدم ها زده اند. و می دانی؟ آنهایی را که آدم ها نزده اند، اصلا نباید زده می شده است. اصلا آدم هایی که فکر کرده اند حرف هایی دارند؛ بعد دیده اند که نمی شود آن حرف ها را زد؛ خیلی آدم های بزرگی بوده اند.خیلی خیلی بزرگ. بعدش ما هیچ وقت نفهمیدیم که حرف هاشان چی بوده. بعد هم رفته اند و در تاریخ گم شده اند. و اینهایی که فکر می کنیم آدم های بزرگی اند، یک مشت آدم های متوسط اند که حرف هاشان را زده اند. بعد هم ما را سر کیف آورده اند. کلی حرف هست که می شود زد، اما یک عالم حرف دیگر هست که نمی شود زد. هیچ وقت، در هیچ زمانی و مکانی هم، هیچ کس نزده. حرف هایی که همیشه در تاریخ بوده اند. حرف هایی که در تاریخ گم شده.
با رضایتی از اعماق دل لبخند می زند و پشت تلفن می گوید:" ما همه ی وسایلمون آمریکاییه." بعد هم قاه قاه می خندد. پشت بندش می گوید:" مرگ بر آمریکا"
اینکه؛ در دبستان، تکراری ترین سوالی که از یک معلم دینی می شد این بود که نماز صبح چرا دو رکعت است و آن بنده ی خدا هم با همان اِن اِن همیشگی جواب قانع کننده ای برایش نداشت؛ جزء اولین برخوردهای یک ذهن مدرن با یک ذهن سنتی است.
به برادرم می گویم:
Quel est votre nom?
( کِلِ وُتق نُم)
می گوید: قد قد قدا.
عمیقا نظرش را درباره ی زبان فرانسه شیرفهم می شوم!