به تمام کسانی که ازشان بیزارم...
{ شمع، گل، پروانه
شمع، گل، پروانه...
"بدو،بدو"
صدای خنده
"استپ"
حیاط مدرسه}
شمع، گل، پروانه
بپر
تمام طول دبستان را بپر
با آن مانتوهای همیشه سورمه ای
و مقنعه های سفید ِ کج شده
بپر
از روی تمام آنهایی بپر
که یک بار هم
حتی یک بار
دستمال را در دستانت نینداختند
" دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده"
تا دنبالشان بدوی
و به همه شان بخندی و بگویی
" تخم مرغ گندیده، بوی گلابی می ده"
تا بفهمند از همه شان تند تر می دوی
با این پاهایی که تکه ای بلور است زیر شلوار
با این پاهایی که تمام طول یک خانه را پرید
اما خانه دری نداشت
و دست هایش هم
به زنگ تصویری نمی رسید
" سواد داری؟ نچ، نچ"
بپر
حالا که دست هایت نمی رسد به آسمان هفتم
بپر، شاید توانستی بعد از سقوط
باز هم بایستی
روی پاهایی که قدرت دویدنشان را
با آستینت پاک کردی
" بی سوادی؟ نچ، نچ"
و هیچ کس نبود تا دستمال را
که زیر درخت آلبالو گم شده بود
در دستانت بیندازد
و هیچ کس نمی دانست خانه ی خدا
کدام واحد است
و هیچ خیاطی
مانتوهای ارغوانی نمی دوخت
شمع، گل، پروانه
بپر
از روی شمع ها بپر
از روی گل ها،
با پروانه ها