ظهرهای جمعه خیلی کسالت آور است. این را اضافه بر دلگیری غروب هاش می گویم. حتی خانه هم که شلوغ باشد و داداش و خواهرم آمده باشند، باز هم ظهرها همه خمیازه می کشند و نم نم دراز می شوند و خواب می نشیند توی چشم هاشان. آدم یاد آبلوموف می افتد. هوا هم که این روزها تاریک است. حتی توی روز. خانمان این چند روزه خیلی شلوغ است. دارند اسباب و جهیزیه ی زینب را می برند خانه اش. چند وقت دیگر هم عروسی است و شلوغ- پلوغی. زینب توی انبار که رفته است می گوید زهرا برای تو فلان جارو برقی و فلان سرویس ظرف هست. من هم همین طور نگاهش می کنم. می گویم فکر کن من یک روزی بخواهم برم سراغ اینها. می گوید وا!
ازدواج آمادگی نمی خواهد گمانم. یک شبه هم می شود آمادگی اش را پیدا کرد. یکبار به بابام گفتم من شانزده سالگی آمادگی بیشتری برای ازدواج داشتم تا حالا. چند وقت پیش بود. همه چیز می تواند یک شبه عوض شود. باور کن.
داری آماده مان می کنی؟
دو نقطه دی
و چشمک
یک دفعه ؟ چه تغییرات بزرگی ...
جالبه! من قدیمترها میگفتم اگر ازدواج دو نوع آمادگی مادی و معنوی بخواهد من اگر مادی را ندارم معنوی را دارم!! اما الان مادی که فرق نکرده معنوی هم دیگه نیست!
یه نظر: وقتی تین ایجری رو بدون رابطه جدی پشت سر بذاری، بی رابطه بودن برات عادی تر می شه تا بودن در یه رابطه... به استغنا میرسی یه جورایی ... اینه که: تو 16 سالگی آماده تر بودیم برای ازدواج و اینه که بهتره در حول و حوش همون 16 سالگی ازدواج کنیم که مبادا هوسش از سرمان بپرد... که اگر بپرد... اگر بپرد؟؟ خب پریده است دیگر!!
سلام چطوری؟ وای خوشبحالتون شلوغ پولوغی وای عروسی جه حالی می ده مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خودتون آماده ی عروسی مهمان داری کردید؟
سلام.من از بچه های فرهنگم.از دوستای مهدیه و مرجان . یکی از مرده شورا.
از اینکه اسمتون رو تو همشهری جوان به عنوان نویسنده دیدم خوشحال شدم و اومدم تبریک بگم.
قربونت!
تبریک نداره که! شمایل چشمک
کم پیدایی؟!!
پس من الان خیلی آمادگیشو دارم.خیلی. باور کن.