اینجا خیلی شلوغ و پلوغ شده. همه ی کارها افتاده در هم. همه دارند کار می کنند برای عروسی. من زیاد چیزی نفهمیدم ازش. از عروسی گرفتن و این جور چیزها بدم می آید. این روزها کارها گره خورده در هم. یک عالم کار ریخته روی سرم. اما نمی دانم چرا وقت دارم. انگار وقتم با برکت شده. البته شب ها کم می خوابم، اما کلی کیف دارد. خیلی کیف می کنم با کم خوابیدن و کار کردن و خوش اخلاقی و اینها. با خستگی. خستگی جسمانی. با شادی روحانی اما. پیش تر ها وقتی روحم خسته بود همیشه، من هم می خوایبدم. زیاد می خوابیدم. حالا روحم حسابی سردماغ است. روانم شاد است. چیزی دارم که مدت ها است نداشته ام و نمی دانم هم که چقدر می ماند.آرامش دارم و هستم. وقتی تمام بدنم کوفته است از خستگی، اما باز هم کیف دارد.
خوش به حالت فقط .
روح که سر حال باشد جسم را میکشد دنبال خودش. تا هرکجا که بخواهد.
عیدتون مبارک
خوش به حالت؛ شاید...
امیدوارم موقت نباشه(لبخند) (بوسه)
میخوای یه چی بگم حالتو بگیرم؟.....
ایشالا قسمت شما زهرا خانوم!
میدونم این چند وقته این جمله چی به سرت اورده
ا
دیوانه شدم. بالای سیصد بار بهم گفتن!
سلام.دعای عرفه رو زیبا خوندی.ممنون.
خیلی خیلی ممنون.